loading...
رنگارنگ
km بازدید : 207 یکشنبه 16 اسفند 1388 نظرات (0)

پسرک بیآنکه بداند چرا, سنگ در تیرکمان کوچکش گذاشت و بی آنکه بداند چرا, گنجشک کوچکی رانشانه رفت. پرنده افتاد. بال هایش شکست و تنش خونی شد. پرنده می دانست که خواهدمرد. اما پیش از مردنش مروت کرد و رازی را به پسرک گفت تا دیگر هرگز هیچ چیزی رانیازارد.

 پسرک پرنده را در دست هایش گرفته بود تا شکار تازه خود را تماشا کند, اما پرنده شکار نبود. پرنده پیام بود. پس چشم در چشم پسرک دوخت و گفت: کاش می دانستی که زنجیر بلندی است زندگی, که یک حلقه اش درخت است و یک حلقه اش پرنده. یک حلقه اش انسان و یک حلقه سنگ ریزه. حلقه ای ماه و حلقه ای خورشید.

و هر حلقه در دل حلقه ای دیگر است. و هر حلقه پاره ای از زنجیر؛ و کیست که در این حلقه نباشد و چیست که در این زنجیر نگنجد؟!

و وای اگر شاخه ای را بشکنی, خورشید خواهد گریست.

وای اگر سنگ ریزه ها را ندیده بگیری, ماه تب خواهد کرد.

وای اگر پرنده ای را بیازاری, انسانی خواهد مرد.

زیرا هر حلقه را که بشکنی, زنجیر را گسسته ای.

و تو امروز زنجیر خداوند را پاره کرده ای.

پرنده این را گفت و جان داد. پسرک آنقدر گریست تا عارف شد.

                                                                   عرفان نظر آهاری" هر قاصدکی یک پیامبر است"

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 926
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 67
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 1,665
  • بازدید سال : 13,369
  • بازدید کلی : 473,492
  • کدهای اختصاصی